رمان{عشق سیاه و سفید}
❀ⓟⓐⓡⓣ⁹¹❀
دیدم یهو جونگ سو با وسایل تو دستش اومد سمت ماشینو درو باز کردو اومد تو...
جونگ سو: خوب بیا این کیکو شیر تو با شکلاتت اینم کیکو شیر من... خوش شانس بودی شکلات ۹۹درصدی داشت...
با دیدن شکلات تو دستش خوشحال شدمو سریع از دستش وسایلارو گرفتم...
ا/ت: ممنونم...(لبخند)
جونگ سو: خواهش میکنم...(لبخند)
جونگ سو همونجا وایستاده بود تا صبحونمونو بخوریم... من اول از همه شکلاتو باز کردم بوی تلخش به دماغم میخور یه تیکه ازش کندم گذاشتم دهنم.... انگاری خوشمزه ترین چیزی بود که تو دنیا خورده بودم من همیشه میخوردم ولی این حس عجیبی داشت... دیدم واقعا بهم چسبید و عین درنده ها همشو خوردم که یاذم افتاد به جونگ سو تعارف نکردم....
ا/ت: وایی..
جونگ سو: چیشد؟!
ا/ت: ببخشید یادم رفت یکم از شکلاتم بهت تعارف کنم...
جونگ سو: اشکال نداره... بعدشم من از چیزای تلخ خوشم نمیاد...
ا/ت: اوم... ولی من عاشق اینجور چیزام...
جونگ سو: باشه پس برات زیاد زیاد میگیرم...
لبخند رو لبم اومد... جونگ سو صبحونشو تموم کرده بود... و داشت ماشینو می روند منم کیکو شیرمو باز کردمو خوردم... و تا اینکه رسیدیم به کمپانی تموم شد... پیاده شدیم... باز احساس کردم حالم بد شد.. فک کنم فشارم افتاده... حالم گرفته شد... رفیتیم داخل کمپانی... هیون سو تعجب کرد که چرا زود اومدیم
هیون سو: بچه ها چرا انقد زود اومدین؟!
جونگ سو: قضیش طولانیه بعدا تعریف میکنم!
هیون سو: باشع.... ا/ت چطوری؟؟ خوبه زود اومدی عکاسیمون زود پیش میره.... برو اماده شو لباسای جدید اوردیم...
ا/ت: سلام... باشه الان میرم...
هیون سو بعد از رفتن ا/ت نشستو با جونگ سو حرف زد و از هرجای قضیه با خبر شد....
ا/ت هم تو اتاق ارایشش کردن مدل موهاشو درست کردن.. و لباس تنش کردن.... از اتاق اومد بیرون خوشگل شده بود... ولی یکم صورتش پریشون بود جلوی دوربین وایستاد... وسطای عکسایی حالش بد شد و سرش گیج رفت...
هیون سو: ا/ت خوبی؟! از اول ورودتم حالت بد بود.... بهتره یکم استراحت کنی....
ا/ت: اوم باشه!
میکاپ ارتیستا اومدن و داشتن به ا/ت میرسیدن و عرقاشو پاک میکردن... هیون سوهم رفت پیش جونگ سو
هیون سو: ا/ت چش شده؟! به نظر حالش خوب نمیاد!
جونگ سو: نمیدونم... فک کنم یکم مریض شده!
هیون سو: امروزو زیاد طولش نمیدم تا ظهر یکم تحمل کنه
جونگ سو به نشانه تایید سرشو تکون میده...
هیون سو: خوب عکاسی رو شروع میکنیم...
ا/ت دوبارع جلوی دروبین عکاسی قرار میگیره... سعی میکنه تا اخر عکسای حالشو خوب نگه داره...
چند ساعت میگذرع و ظهر میشه
هیون سو: خوب ا/ت عکاسی تموم شد.... میتونی بری خونه استراحت کنی...
ا/ت: اوم باشه..
ا/ت اتاق پرو میره و لباساشو عوض میکنه میکاپشو پاک میکنه و از اتاق خارج میشع...
✪🤍B𞀓l̾aͣcͨk̾ aͣn̾dͩ w𞀞hͪiͥtͭeͤ l̾oͦv̾eͤ🖤✪
دیدم یهو جونگ سو با وسایل تو دستش اومد سمت ماشینو درو باز کردو اومد تو...
جونگ سو: خوب بیا این کیکو شیر تو با شکلاتت اینم کیکو شیر من... خوش شانس بودی شکلات ۹۹درصدی داشت...
با دیدن شکلات تو دستش خوشحال شدمو سریع از دستش وسایلارو گرفتم...
ا/ت: ممنونم...(لبخند)
جونگ سو: خواهش میکنم...(لبخند)
جونگ سو همونجا وایستاده بود تا صبحونمونو بخوریم... من اول از همه شکلاتو باز کردم بوی تلخش به دماغم میخور یه تیکه ازش کندم گذاشتم دهنم.... انگاری خوشمزه ترین چیزی بود که تو دنیا خورده بودم من همیشه میخوردم ولی این حس عجیبی داشت... دیدم واقعا بهم چسبید و عین درنده ها همشو خوردم که یاذم افتاد به جونگ سو تعارف نکردم....
ا/ت: وایی..
جونگ سو: چیشد؟!
ا/ت: ببخشید یادم رفت یکم از شکلاتم بهت تعارف کنم...
جونگ سو: اشکال نداره... بعدشم من از چیزای تلخ خوشم نمیاد...
ا/ت: اوم... ولی من عاشق اینجور چیزام...
جونگ سو: باشه پس برات زیاد زیاد میگیرم...
لبخند رو لبم اومد... جونگ سو صبحونشو تموم کرده بود... و داشت ماشینو می روند منم کیکو شیرمو باز کردمو خوردم... و تا اینکه رسیدیم به کمپانی تموم شد... پیاده شدیم... باز احساس کردم حالم بد شد.. فک کنم فشارم افتاده... حالم گرفته شد... رفیتیم داخل کمپانی... هیون سو تعجب کرد که چرا زود اومدیم
هیون سو: بچه ها چرا انقد زود اومدین؟!
جونگ سو: قضیش طولانیه بعدا تعریف میکنم!
هیون سو: باشع.... ا/ت چطوری؟؟ خوبه زود اومدی عکاسیمون زود پیش میره.... برو اماده شو لباسای جدید اوردیم...
ا/ت: سلام... باشه الان میرم...
هیون سو بعد از رفتن ا/ت نشستو با جونگ سو حرف زد و از هرجای قضیه با خبر شد....
ا/ت هم تو اتاق ارایشش کردن مدل موهاشو درست کردن.. و لباس تنش کردن.... از اتاق اومد بیرون خوشگل شده بود... ولی یکم صورتش پریشون بود جلوی دوربین وایستاد... وسطای عکسایی حالش بد شد و سرش گیج رفت...
هیون سو: ا/ت خوبی؟! از اول ورودتم حالت بد بود.... بهتره یکم استراحت کنی....
ا/ت: اوم باشه!
میکاپ ارتیستا اومدن و داشتن به ا/ت میرسیدن و عرقاشو پاک میکردن... هیون سوهم رفت پیش جونگ سو
هیون سو: ا/ت چش شده؟! به نظر حالش خوب نمیاد!
جونگ سو: نمیدونم... فک کنم یکم مریض شده!
هیون سو: امروزو زیاد طولش نمیدم تا ظهر یکم تحمل کنه
جونگ سو به نشانه تایید سرشو تکون میده...
هیون سو: خوب عکاسی رو شروع میکنیم...
ا/ت دوبارع جلوی دروبین عکاسی قرار میگیره... سعی میکنه تا اخر عکسای حالشو خوب نگه داره...
چند ساعت میگذرع و ظهر میشه
هیون سو: خوب ا/ت عکاسی تموم شد.... میتونی بری خونه استراحت کنی...
ا/ت: اوم باشه..
ا/ت اتاق پرو میره و لباساشو عوض میکنه میکاپشو پاک میکنه و از اتاق خارج میشع...
✪🤍B𞀓l̾aͣcͨk̾ aͣn̾dͩ w𞀞hͪiͥtͭeͤ l̾oͦv̾eͤ🖤✪
۹.۹k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.